شبی در بازداشتگاه کلانتری

خرداد 1373 زمانی که تازه از سوئد به تهران بازگشته بودم ، یک روز بعدازظهر هنگام رانندگی ،با موتورسواری که یک طرفه می آمد تصادف کردم که در نتیجه پایش شکست وروانه بیمارستان گردید. من هم بازداشت شده به کلانتری واقع درخیابان آزادی، بین خوش و سلسبیل منتقل شدم .
چون دیر وقت بود و بستگانم نتوانستند به موقع وثیقه ای برای آزادیم همراه بیاورند، مرا به اتاق بازداشتگاه انداختند تا شب را با دیگر"مجرمین" سپری کنم.هنگام ورود من ساکنین این اتاق نیمه تاریک یا دو به دو مشغول پچ پچ کردن و یا دست زیر سر نهاده خوابیده بودند. خیلی زود متوجه شدم که مرد میانسالی در آن میان،با شوخی هایش پسر جوانی را که خوابیده بود مورد اذیت و آزار قرار می دهد.پسربا تغییر جای خود هم نمیتوانست از شرارت مرد در امان بماند. کسی هم در اتاق اعتراض نمی کرد. بالاخره طاقت من طاق شد و بالحنی تند به مرد گفتم که جوان را به حال خود بگذارد. او هم  دست از مزاحمت برداشت وبه کار دیگری مشغول شد. صبح شد ویکی از زندانیان نسبتا مسنی که با دوستش به جرم کیف قاپی با موتور دستگیر شده بود و خود را درویش می نامید کنارمن آمد و سر صحبت را باز کرد و خیلی آهسته گفت: "دمت گرم.دیشب خوب این یارو رو سرجاش نشوندی...".بعد با کنجکاوی پرسید: "جرمت چیه"؟ گفتم که تصادف کرده ام. پوز خندی زد و گفت: "آره می فهمم. آره می فهمم..."گمانم این بودکه از نهیب دیشبم به آن مرتیکه ، این یکی خیال کرده که من حتما چاقوکش وبزن بهادری باید باشم و بخاطر"فروتنی!" است که جرم خود را پنهان می کنم. من هم بدم نیامد که چنین توهمی درچنین جایی درمورد من داشته باشند. در همین اثنا ماموران در را باز کردند و ما را با دستبند به سمت دادگاهی در همان نزدیکی، در خیابان خوش بردند. تازه آنجا پشت دراتاق دادگاه متوجه شدم که مرد شرور دیشبی به جرم چاقوکشی هنگام سرقت دستگیر شده است. اینجا بود که خداخدا میکردم که علت دستگیری من درمقابل زندانیان دیگر برملا نشود. فکر میکردم اگر چنین شود، از این چاقو کش که برایش پرویی کرده ام که هیچ، بلکه از همان درویش بی بخارهم یک کتک مفصل خواهم خورد. خوشبختانه ماموران در راهرو و در حضور دیگرمتهمان و پیش از ورود به اتاق قاضی، که میبایست حکم بازداشت یا آزادی موقت دهد، چیزی از علت دستگیری من به زبان نیاوردند. 
دیدن قسمتی از یک فیلم کمدی فارسی که درپایان مطلب می بینید ، مرا اخیرابه یاد این ماجرا انداخت. 
آن روز همچنین شاهد اتفاق عبرت انگیز دیگری بودم که این یکی بیشتر تراژیک بود تا کمیک: پس از آن که برخی از ما را دوباره از دادگاه به همان اتاق بازگرداندند، آخوندی به همراه نگهبان در را باز کرد ویکی از زندانیان جوان را فرا خواند و همانجا نشست ودر حضور دیگران در مورد علت دستگیری وداستانش از او سوال کرد. معلوم شد که این جوان همسرش را به ضرب چاقو مجروح کرده است و اینک دلیل این کاررا خیانت مکرر همسرش عنوان میکرد. تازه فهمیدم که علت حساسیت این روحانی مستقر در کلانتری به این پرونده و برخورد دلجویانه و تایید کننده اش هم با مجرم ، "ناموسی" بودن جرم است .پس از دقایقی گفتگوهمه چیز ظاهرا داشت بر وفق مراد جوان خاطی پیش میرفت که در یک آن ورق برگشت. نگهبان که تا آن موقع ساکت ایستاده بود و گوش میکرد، ناگهان به سخن در آمد و گفت: "حاج آقا این تا حالا دوسه بار فقط بخاطر "شرب خمر"دستگیر شده و اینجا آمده است. حرفش را باور نکنید". پس از شنیدن این مطلب بلافاصله لحن گفتارروحانی با جوان تغییرکرد وچند لحظه بعد با عصبانیت عبایش را برکشید و رفت . جوانک ماند و پنبه حسرت آنچه برای حاج آقا ریسیده بود.




هیچ نظری موجود نیست: