به یاد مسعود دلخواسته

امروز در فیسبوک افتخار آشنایی با دوست عزیزی را پیدا کردم که تصویر هم محلی سابقم "مسعود دلخواسته "را که در آذرماه 1357، جلوی چشمان من و دیگراهالی محل به شهادت رسید، به عنوان عکس پروفایل انتخاب کرده اند.با سپاس ازایشان ،من هم حداقل برای ادای حق بچه محلی، با بیان حادثه ای که شاهدش بودم، یاد او را گرامی می دارم:

بیست و یکم آذر ماه ،روزی که در زمان شاه "روز نجات آذربایجان" می نامیدند و مصادف است با سرکوب "جنبش ملی آذربایجان"، درسراسر کشور مراسم جشن و رژه برگزار می شد.. سال 1357 در بحبوحه انقلاب، وقتی که دیگر چون سال های پیش ، امکان بسیج "ساندیسی" دانش آموزان برای گسیل به مراسم21 آذر وجود نداشت ، تظاهراتی پراکنده و کوچک ، تحت حفاظت شدید نیروهای انتظامی، در برخی نواحی تهران سازماندهی گردید. در محله ما هم ، سه راه سلسبیل تهران، یکی از این نوع تظاهرات به سرکردگی شخصی به نام عیوض ، از خیابان جیحون شروع و وارد خیابان بابائیان (کمیل فعلی ) شد. من در جلوی درب منزلمان شاهد عبور آن ها بودم . صدمتر جلوتر در مقابل پمپ بنزین بابائیان ( نرسیده به خیابان نواب) ، مسعود دلخواسته ، از هم محلی های ما، در جلوی تظاهرکنندگان که عکس های شاه و خانواده اش را در دست داشتند و" جاوید شاه " می گفتند، با عصبانیت علیه سلطنت شعار می دهد که با شلیک گلوله ای که صدایش هیچگاه از خاطرم محو نمی شود، به شهادت می رسد. بلافاصله آمبولانسی پیکر بی جان او را با خود می برد و شاهدوستان هم همانجا سوار دو کامیون ارتشی اسکورت کننده شدند و از "خیر" ادامه راهپیمایی گذشتند... رفتند و آنچه پشت سر باقی گذاشتند، جز لخته خونی بر زمین و پیت های نفت ولو شده صف نفتی ها ، کینه بود و دندان های از خشم کلید شده اهالی محل.
بعد از انقلاب، کوچه خانه پدری مسعود، بین خیابان خوش و قصردشت به نام او تغییر نام داد.
دکتر محمود دلخواسته، برادر مسعود و از فعالان سیاسی خارج از کشور هم مطالبی در باره برادر شهید خود نوشته اند. همچنین چندی پیش خاطره ای از هادی خرسندی خواندم ، حاکی از آن که مسعود برادر خانم او بود.
من این شجاعت مسعود دلخواسته را هیچگاه فراموش نخواهم کرد که او بدون ذره ای ترس از گاردی های مسلح، یکه وتنها جلوی صف آن هاایستاد وبرعلیه رژیم شعارداد. 
یادش گرامی!


هیچ نظری موجود نیست: