آیا فیزیک قادر است جهان را توضیح دهد؟

هرچه مباحث فیزیک نظری با اقبال عمومی بیشتری روبرو می شود، به همان میزان اختلاف نظر کارشناسان، درمورد سرحدات و روش های بررسی در این علم نیز، افزون می گردد. به عنوان نمونه: در علوم تجربی، با آزمایش و مشاهده است که درستی یک تئوری را بررسی می کنند.حال آن که نظریه های بسیاری ، چون "ریسمان ها "،امروز در فیزیک مطرح شده اند که برپایه محاسبات ریاضی و نه آزمایش ومشاهده استوارند. به بیان دیگر " ابطال پذیری"، که مشخصه تئوری علمی است، شامل حال آن ها نمی شود. مرزهای فلسفه و علم هم ، مشخصا در کتاب "طرح بزرگ" هاوکینگ- ملودینوف ، پاک شده است و این دو خرمای به خاکسپاری فلسفه را، در پای معبد فیزیک، در همین کتاب نوش جان کردند.
چنین نو آوری هایی با مخالفت های تلویحی ویا آشکار بسیاری ازدیگر فیزیکدانان معتبرجهان روبرو می شود. داوری در باره این اختلاف نظرها البته کار خبرگان علم و فلسفه است و ما ناظر حیرانی بیش نیستیم.

 
هارالد لش(Harald Lesch)، فیزیکدان سرشناس آلمانی از جمله دانشمندانی است که دربرنامه های آموزشی خود که از شبکه های تلویزیونی آلمان پخش می شود، درچارچوب کلاسیک فیزیک نظری، به نقد نوآوری ها نیز ، از جمله در مبحث زیر، مبادرت می نماید:
"آیا فیزیک قادر است جهان را توضیح دهد؟

آیا فیزیکدانان واقعا قادرند جهان را توضیح دهند؟
 فیلسوف شک گرای اسکاتلندی دیوید هیوم می گوید:"تمام جهان یک معما، یک راز غیر قابل توصیف ، یک تردید و احتمال است. خود داری از قضاوت ، یگانه نتیجه دقیقترین آزمایشاتی است که میتوان انجام داد".
دانشمندان ولی با چنین داوری هایی دست از ادامه تحقیقات خود برنمی دارند واز اعماق فضا تا دل ذرات ، همه را مورد کاوش قرار می دهند. در این میان کتاب های زیادی هم نوشته شده که از جایگاه علم مدعی توضیح خلقت اند(منظورش ظاهرا کتاب "طرح بزرگ" هاوکینگ- ملودینوف است). می گویند که اگر این یا آن موضوع را کشف کنیم ، بعد می توانیم یک تئوری بزرگ ارائه دهیم که همه جهان را تشریح کند( منظورش "Theory of everything" است) . آیا واقعا فیزیک می تواند آنگونه که این ها می گویند تمام جهان را توضیح دهد؟

تجربیات روزمره مردم هم حتی در بسیاری موارد با نتیجه تحقیقات نمی خواند: چگونه جهان در حال انبساط است و ما هرروز بیشتر و بیشتر با مشکل پارکینگ برای اتومبیلمان روبرو هستیم ؟این را البته از سر شوخی گفتم. کار دانشمندان شبیه آن است که آن ها با خواندن یک نوشته ، سعی کنند برایش قواعد گرامری تدوین کرده و یا مشخص کنند که آیا قواعد دستور زبانی در آن رعایت شده است یانه. علوم طبیعی، آزمودن دستخط طبیعت، برپایه قوانین طبیعت و نیز یافتن خود این قوانین است. دانشمند علوم طبیعی، با وجود توجه دقیق به اجزاء جمله و دستور زبان، مانند درستی صرف و نحو و جمله بندی و توجه به غلط املایی، لاکن تصویر کلی متن کتاب را از دست می دهد. شما می توانید جمله ای از گوته را زیرو رو کرده وارزیابی کنید. فهمیدن گوته اما نیاز به فاصله گرفتن از اجزاء نوشته و مشاهده و درک کلیت اثر او دارد. هرچند گرامر هم در این میان مهم است ولی نانوشته هایی بین سطورهستند که با خواندن آن ها می توان به پیام نویسنده کتاب پی برد.و این کار ، یعنی تحلیل فلسفی جهان به هیچ وجه از عهده فیزیک بر نمی آید. اینجا بحث هدف و معنی در میان است. فیزیک می تواند قواعد اونیورسال را به ما عرضه کند ، ولی از معنی کردن آن عاجز است.فیزیک می گوید که این سیستم مورد بررسی، می تواند مثلا بازتولید شود و در آزمایشات مکرر ودر زمان و مکان دیگر، جواب دهد. خود انسان ، ازهمین زاویه ، یک سیستم فیزیکی به شمار نمی آید، چون تکرار شدنی نیست. حتی ما آن چیزی نیستیم که در زمان و مکان قبلی بودیم و با گذشت زمان تغییر می کنیم. در ما اراده وجود دارد که دائما در تغییر است و فیزیک اصلا با آن کاری ندارد. در نتیجه :فیزیک نمی تواند جهان را توضیح دهد. می تواند بگوید که قوانین جهان چگونه عمل می کنند ولی در مورد چرایی آن حرفی برای گفتن ندارد.
فیزیک جدید در تلاش است با اتحاد نیروهای چهارگانه(نیروی قوی و ضعیف هسته، نیروی الکترومغناطیسی و نیروی گرانشی) ، به" تئوری همه چیز" دست یابد. ولی با این تئوری مشکل پارکینگ شهر ما مونیخ را نمی توان حل کرد. با فیزیک نمی توان چگونگی تاثیرگذاری متقابل و پیچیده و هدفدار عوامل گوناگون در جهان، مثلا حیات را در روی سیاره خودمان ، و یا این که با چه قانون طبیعی و چرا جهان شروع شد ، را توضیح داد. مشکل ما این است که باید از فیزیک بیرون بیاییم تا بتوانیم خود فیزیک را هم تبیین کنیم. پاسخ به این که پیش از مهبانگ چه بود ، خارج از اونیورسال ما چیست و اونیورسال ما چه معنایی در خود دارد وغیره، کار فیزیک نیست. ما تنها می توانیم طبیعت یک سیستم را در شرایط متعارفی مشخص کنیم. گالیله قانون سقوط آزاد را کشف کرد وروی برج کج پیزا چند بار آن را آزمایش نمود. روزی او به این فکر افتاد که چه می شد اگر نیروی مقاومت هوا در سقوط اجسام وجود نمی داشت. چنین فکری که از هوا، یعنی چیزی که واقعیت دارد و همه جا هست در ذهن خود صرفنظر کنیم تا به قانون عمومی سقوط دست یابیم(همزمانی سقوط دوجسم نا هموزن)، یک کنش کاملا خردگرایانه و ذهنی است و او با این کار اولین گام را در تدوین فیزیک مدرن برداشت. این هوشمندی ولی منتزع از زندگی روزمره ماست که مقاومت هوا همیشه در آن نقش بازی می کند.
با وجود تاثیرات عظیم علم در زندگی ما، توضیح جهان یک امر فلسفی و شاید هم "تئولوژیک" و شاید هم اصلا ناشدنی است(پاسخ به استیون هاوکینگ که گفت:"فلسفه مرد"!). ارزش گذاری و داوری، کار علم نیست. علم با ارقام و اعداد وفاکت ها و نه ارزیابی ها سروکار دارد. هایزنبرگ می گوید:ما نمی توانیم از طبیعت پاسخ چیزی، جزآن چه از آن می طلبیم را دریافت داریم.
با فکر فیزیکی به ماه می توان رسید ، به آسمان ولی هرگز"!

هیچ نظری موجود نیست: